اين روزها چند مفهوم، موقعيتهايي تراژيک را براي جامعه ما و آحادش ايجاد کردهاند، مفاهيمي که قاعدتا خلق شدهاند براي پرهيز از سر زدن چنين موقعيتهايي: مفهوم خانواده، مفهوم مردم، مفهوم قانون. انتخابات دهم رياست جمهوري و مشارکت 85 درصدي مردم و نزاعهاي پس از آن نماد بحران در اين سه مفهوم است. همه جبههها و جناحها بر اين سه تاکيد دارند بيآنکه بر سر معناي آن اجماعي باشد. به نام اين مفاهيم ميتوان خانمان برانداخت و يا خانمانها برافراشت.
خانواده
اعضاي يک خانواده - مردم - زير چتر قانون خانوادگي خويش اجازه پيدا ميکنند پس از گوش سپردن به بزرگانشان و آشنايي با اختلافات آنها، رئيس خانواده را خود انتخاب کنند: مفهومي مدرن از خانواده. وقتي اعضاي خانواده را از اسرار خانوادگي مطلع سازند و بگذارند دعواي بزرگان خود را به چشم خويش ببيند و از آنها خواسته شود که حکميت کنند و اصلح را برگزينند معنايش اين است که مفهوم مدرن خانواده سر زده است: مناسباتي شفاف، با امکان انتخاب و احتساب نظرات کوچکترها. از نظم سنتي و سلسله مراتبي در چنين خانوادهاي ديگر خبري نيست. بزرگان از اينکه دستانشان را در برابر کوچکترها رو کنند هراسي ندارند و اين بار حل اختلاف و انتساب و نيز امکان قضاوت را برعهده همان کوچکترها ميگذارند. اگر در نظم سنتي کانون حل اختلاف، بزرگ خانواده است در نظم مدرن، اين اعضاي خانوادهاند که راي نهايي را صادر ميکنند. مناظرات تلويزيوني پيش از انتخابات نماد اين تغيير نظم سنتي بود. از ميليونها نفر از اعضاي اين خانواده بزرگ خواسته شد که بنشينند، ببينند و نظر دهند. ناگهان بنشينند در محضر بزرگان، ببينند –گاه با شگفتي بسيار- عمق اختلافات را و بتوانند نظر دهند در خيابانها و البته بر سر صندوقهاي راي. طرح اختلافات از دهان بزرگترها، تکرار آنها را از زبان کوچکترها مجاز ميساخت و ديگر جرم، تشويش افکار عمومي و... محسوب نميشد. عصبانيت، خشم و صراحت بزرگترها، عصبانيت، خشم و صراحت شاهدان را نيز موجب ميشد، سر به هم ميداد تا بشود يک اتفاق: شکل گرفتن خانوادهاي جديد با مناسباتي جديد و سنتهاي جديد.(مشارکت 85 درصدي) هماني که نامش را جامعه مدني ميگذارند. اگر ذهني مشکوک و يا وجداني بدبين ميپرسيد از کي تا حالا؟ ميشنيدي که جامعه تغيير کرده است، افکار عمومي شکل گرفته، مردمسالاري ديني يعني همين. نظام اندروني ندارد. وقتي در يکي از همان روزهاي ماهعسل قبل از انتخابات خواروبار فروش محله ما با تاسف و شايد هم عصبانيت از ازدحام رنگ و بوق و فرياد و شعارهاي پر ترنم برگشت و گفت: بيچاره اين جوانها. درآمدم و گفتم بيچاره من و شماييم آقا که خاطرههايمان شدهاند بختک و نميگذارند دل بسپريم به اميد. واقعيت اين است که بعد از انتخابات موقعيت اين خانواده که مدرن پنداشته ميشد در هم ريخت. آيا اين کوچکترها بودند که ظرفيت تحمل آن هجوم ناگهاني اطلاعات را نداشتند و يا بزرگترها ظرفيت رقابت را؟ بزرگترها با طرح اختلافاتشان در ميان کوچکترها به نداشتن اندروني-بيروني مباهات کردند، خصلتي که در دهکده جهاني نيز بدل شده است به قانوني جهانشمول. برملاکردن خود در برابر چشمان اعضاي خانواده، برملا کردن خود در برابر چشم جهانيان نيز هست. بيگانه را نيز در معرض قضاوت قرار دادن است. خانوادهاي که اصل را بر شفافيت ميگذارد بايد از قضاوت نترسد. در غير اين صورت بهتر آن است که برگردد به پشت درهاي بسته.
مثل اين بود که خانواده پيشبيني نکرده بود که در صورت بروز اختلاف با اعضاي خود چه کند. قانون اختلاف ميان بزرگان را پيشبيني کرده بود اما مديريت آن را در ميان کوچکترها خير. ناگهان بخشي از قضات ديروز (رايدهندگان معترض) شدند مجرمان امروز. وجود اختلاف انکار شد، تکرار آن جرم محسوب گشت و اصرار بر آن اتهام. از آن دست و دل بازيهاي صداوسيما خبري نبود. از آن دوربينهاي بزرگوارش نيز نه بيشتر. شفافيت پيش از انتخابات، به شفافيت پس از آن هم کشيده شد و بزرگان اين خانواده به امکان تداوم آن نينديشيده بودند و از همين رو اگر شفافيتِ قبل از انتخابات شد مباهات، شفافسازي پس از آن شد جرم، مشکوک. رايدهندگاني که موجب استحکام نظام بودند شدهاند اغتشاشگراني بازيخورده. از اينجا به بعد پاي مفهوم ديگري به ميدان آمد: مردم.